چند لحظه صبر كنيد ... |
|
چند لحظه صبر كنيد ... |
|
22 فروردين 1404 |
«همسرم را با یک ضربه چاقو به گردنش کشتم. بعد هم جسدش را در چمدان قرار دادم. با کمک برادرم جنازه را داخل صندوق عقب پرشیای شوهرم قرار داده و ماشین را در خیابانی خلوت رها کردم.»
«همسرم را با یک ضربه چاقو به گردنش کشتم. بعد هم جسدش را در چمدان قرار دادم. با کمک برادرم جنازه را داخل صندوق عقب پرشیای شوهرم قرار داده و ماشین را در خیابانی خلوت رها کردم.»
به گزارش اروم نيوز،این بخشی از اعترافات زن همسرکش در دادگاه است. هنگامه ۴۴ ساله روزگذشته به تشریح جنایت خود پرداخت و از قضات دادگاه خواست او را ببخشند تا پیش فرزندانش به زندگی ادامه دهد. رسیدگی به این پرونده از یکم بهمن سال ۹۰ همزمان با شکایت متهم به قتل در کلانتری ۱۰۲ پاسداران آغاز شد. هنگامه به ماموران گفت: «همسرم به نام جواد ۵۰ ساله از خانه خارج شده و تاکنون به خانه باز نگشته است.» هنوز ۲۴ ساعت از این اعلام نگذشته بود که هنگامه این بار به کلانتری ۱۲۰ سیدخندان رفت و در اظهارات جدیدش عنوان کرد: «موضوع گم شدن شوهرم دروغ است. من خودم جواد را کشتهام و جسدش را در صندوق ماشین گذاشتم و هر دو را در خیابان شمشاد در پاسداران رها کردم.» بعد از اینکه ماموران به خیابان شمشاد رفتند و جسد جواد را در چمدانی آبی رنگ در صندوق عقب یک پرشیای سفید رنگ پیدا کردند پروندهای که با موضوع فقدانی تشکیل شده بود به قتل عمد تغییر پیدا کرد. با بازداشت هنگامه بازجوییها از او آغاز شد. او در اظهاراتش به کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی گفت: «اختلاف من و شوهرم بر سر ارتباط او با بعضی از افراد غریبه بود چون که بیشتر وقتش را با آنها سپری میکرد. همین موضوع باعث شده بود تا افسردگی بگیرم. وقتی هم که در این خصوص با جواد صحبت میکردم او به راحتی منکر میشد تا اینکه نتوانستم تحمل کنم و درخواست طلاق کردم. صبح روزی که همسرم را کشتم درباره طلاق با جواد صحبت کردم اما او دوباره موضوع را شوخی گرفت و به بهانه دیدن بارش برف به سمت پنجره اتاق خواب رفت. در حالیکه دخترمان در اتاقش در حال استراحت بود، به اتاق رفتم واینبار تهدید کردم «یا طلاقم را میدهی یا میکشمت». اما او دوباره خندید و گفت: «هر کاری که خواستی، انجام بده». نمیخواستم کوتاه بیایم. به آشپزخانه رفتم، یک چاقوبرداشتم. به خودم گفتم «بزن. تو میتوانی.» ضربه را به گردن جواد زدم. او چاقو را با دست چپش از گردنش در آورد و انداخت زمین. بعد کمی جلوتر آمد و روی تخت افتاد و ساکت شد. هیچ احساسی نداشتم. فکر میکردم که فیلم میبینم. پاهایش را بردم بالای تخت و صاف خواباندمش و پتو و ملحفه را رویش کشیدم. حالا تنها به فکر پاک کردن آثار خون بودم.. شروع به تمیز کردن آثار خون اطراف تخت و زیر تخت کردم. نگران آن بودم که مبادا دخترم بیدار شود. بعد از تمیز کردن آثار خون، چمدان چرخدار آبی رنگ داخل کمد دیواری را برداشته و در پایین تخت گذاشتم و جسد همسرم را در داخل چمدان قرار دادم. کلید ماشین را برداشته و چمدان را با آسانسور به داخل پارکینگ برده و با تمام قدرتی که داشتم، جسد را به داخل صندوق عقب انداختم. به سمت میدان هروی حرکت کردم. آن حوالی یک پارک کوچک دیدم. بالای پارک، داخل یک کوچه بن بست ایستادم و بین دو ماشین پارک کردم و پس از پیاده شدن از ماشین و قفل کردن درهای آن، به سرعت به خانه بازگشتم.»