چند لحظه صبر كنيد ... |
|
چند لحظه صبر كنيد ... |
|
16 فروردين 1404 |
وسواس يك ايده، فكر، تصور، احساس يا حركت مكرر يا مضر است كه با نوعى احساس اجبار و ناچارى ذهنى و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بيمار متوجه بيگانه بودن حادثه نسبت به شخصيت خود بوده از غيرعادى و نابهنجار بودن رفتار خود آگاه است. روان شناسان وسواس را نوعى بيمارى از سرى نِوروزهاى شديد مى دانند كه تعادل روانى و رفتارى را از بيمار سلب مي کند و او را در سازگارى با محيط دچار اشكال مى سازد و اين عدم تعادل و اختلال داراى صورتى آشكار است.
وسواس يك ايده، فكر، تصور، احساس يا حركت مكرر يا مضر است كه با نوعى احساس اجبار و ناچارى ذهنى و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بيمار متوجه بيگانه بودن حادثه نسبت به شخصيت خود بوده از غيرعادى و نابهنجار بودن رفتار خود آگاه است. روان شناسان وسواس را نوعى بيمارى از سرى نِوروزهاى شديد مى دانند كه تعادل روانى و رفتارى را از بيمار سلب مي کند و او را در سازگارى با محيط دچار اشكال مى سازد و اين عدم تعادل و اختلال داراى صورتى آشكار است.
وسواس يك ايده، فكر، تصور، احساس يا حركت مكرر يا مضر است كه با نوعى احساس اجبار و ناچارى ذهنى و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بيمار متوجه بيگانه بودن حادثه نسبت به شخصيت خود بوده از غيرعادى و نابهنجار بودن رفتار خود آگاه است. روان شناسان وسواس را نوعى بيمارى از سرى نِوروزهاى شديد مى دانند كه تعادل روانى و رفتارى را از بيمار سلب مي کند و او را در سازگارى با محيط دچار اشكال مى سازد و اين عدم تعادل و اختلال داراى صورتى آشكار است.
روانكاوان نيز وسواس را نوعى غريزه واخورده و ناخودآگاه معرفى مى كنند و آن را حالتى مى دانند كه در آن، فكر، ميل، يا عقيده اى خاص، كه اغلب وهم آميز و اشتباه است آدمى را در بند خود مى گيرد، آنچنان كه اختيار و اراده را از او سلب مي کند و بيمار را وامى دارد كه حتى رفتارى را برخلاف ميل و خواسته اش انجام دهد و بيمار هرچند به بيهودگى كار يا افكار خود آگاه است اما نمى تواند از قيد آن رهايى يابد.
وسواس به صورت هاى مختلف بروز مى كند و در بيمار مبتلاى به آن اين موارد ملاحظه مى شود:
اجتناب؛ تكرار و مداومت؛ ترديد؛ شك در عبادت؛ ترس؛ دقت و نظم افراطى؛ اجبار و الزام؛ احساس بن بست؛ عناد و لجاجت.
علائم ديگر: در مواردى وسواس به صورتِ خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدى، آتش زدن جايى، درآوردن جامه خود، بيقرارى، بهانه گيرى، بى خوابى، بدخوابى، بى اشتهايى،... متجلى مى شود آنچنانكه به اطرافيان فرد اين احساس دست مى دهد كه نكند وي ديوانه شده باشد.
انواع وسواس: وسواس هايى كه تمام فكر و انديشه افراد را تحت تأثير قرار مي دهد و احاطه شان مى كند معمولاً به صورت هاى زير است:
اين وسواس به صورت هاى مختلف خود را نشان مى دهد كه برخى از نمونه هاى آن به شرح زير است:
بدين گونه كه بخشى مهم از اشتغالات ذهنى و فكرى بيمار متوجه بدن اوست. او دائما به پزشك مراجعه مى كند و در صدد به دست آوردن دارويى جديد براى سلامت بدن است.
مثلاً در اين رابطه مى انديشد كه چرا در گذشته چنين و چنان كرده؟ آيا حق داشته است فلان كار را انجام دهد يا نه؟ و يا آيا امروز كه مرتكب فلان عمل مى شود آيا درست مى انديشد يا نه؟ تصميمات او رواست يا ناروا؟
در رابطه با اعتقادات: گاهى فكر وسواسى زمينه را براى تضادها و مغايرتهاى اعتقادى فراهم مى سازد. مسايلى در زمينه حيات و ممات، خير و شر، وجود خدا و پذيرش يا طرد مذهب ذهن او را به خود مشغول مى دارد.
گاهى وسواس در مورد امرى به صورت افراط در قبول يا رد آن است با اين كه بيمار خلاف آن را در نظر دارد ولى به صورتى است كه گويى انديشه مزاحمى بر او مسلط است كه او را ناگزير به دفاع از يك انديشه غلط مى سازد، از آن دفاع و يا آن را طرد مى كند بدون اين كه آن مسئله كوچكترين ارتباطى با زندگى او داشته باشد؛ مثلاً در رابطه با دارويى عقيدهاى افراطى پيدا مى كند به گونه اى كه طول عمر، بقاى زندگى و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو مىداند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتيجه اى دست نيابد.
وسواس عملى به شكل هاى گوناگون خود را بروز مى دهد كه ما به نمونه ها و مواردى از آن اشاره مى كنيم :
شستشوى مكرر: مردم برحسب عادت تنها همين امر را وسواس مى دانند و اين بيمارى نزد زنان رايجتر است.
جلوه آن در مواردى به صورت دزدى است و اين امر حتى در افرادى ديده مى شود كه هيچ گونه نياز مادى ندارند.
نمونه اش را در منظم كردن دگمه لباس و... مى بينيم و وضعيت فرد به گونه اى است كه گويى از اين امر احساس آرامش مى كند.
شمردن و شمارشها در مواردى مى تواند از همين قبيل به حساب آيد مثل شمردن نردهها با اصرار بر اين كه اشتباهى در اين امر صورت نگيرد.
گاهى وسواسها به صورت راه رفتن اجبارى است. شخص از اين سو به آن سو راه مى رود و اصرار دارد كه تعداد قدم ها معين و طبق ضابطه باشد. مثلاً فاصله بين دو نقطه از ده قدم تجاوز نكند و هم از آن كمتر نباشد.
صورت هاى ترس وسواسى عبارت است از: ترس از آلودگى - ترس از مرگ - ترس از دفع - ترس از محيط محدود - ترس از امرى خلاف اخلاق - ترس از تحقق آرزو.
در اين نوع وسواس، فرد نمى تواند خود را از انجام عمل و يا فكرى بيرون آورد و در صورت رهايى از آن فكر و خوددارى از آن عمل، موجبات تنش در او پديد خواهد آمد.
وسواس در چه كساني بروز مي كند؟
تجارب حيات عادى افراد نشان مىدهد كه وسواس همگام با بلوغ و در غليان شهوت در افراد پايه گرفته و تدريجاً رشد مىكند. اگر در آن ايام شرايط براى درمان مساعد باشد بهبودهاى نسبى و دورهاى پديد مىآيد وگرنه بيمارى سير مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جايى كه خود بيمار به ستوه مىآيد.
بررسي هاى علمى نشان دادهاند كه وضع هوشى افراد وسواسي در سطحى متوسط و حتى بالاتر از حد متوسط است. وسواسىهايى كه داراى هوش اندك و يا با درجه ضعيف باشند بسيار كم هستند؛ بر اين اساس رفتار آنها نبايد حمل بر كم هوشى شان شود.
تجارب نشان دادهاند آنهايى كه در زندگى شخصى حساسترند امكان ابتلايشان به بيمارى وسواس بيشتر است و غلبه وسواس بر آنها زيادتر است. در بين فرزندانى كه والدينشان معمولاً محكومشان مى كنند اين بيمارى بيشتر ديده مى شود.
پارهاى از تحقيقات نشان دادهاند كه شخصيت والدين و حتى صفات ژنتيكى، روابط همگن خويى و محيطى در اين امور مؤثرند؛ به همين نظر وسواس در بين دوقلوهاى يكسان بيشتر ديده مى شود تا در ديگران، اگرچه ريشه هاى اساسى و كلى اين امر كاملاً مشهود نيست.
مسئله شخصيت را اگر با دامنه اى وسيعتر مورد توجه قرار دهيم خواهيم ديد كه اين امر حتى در برگيرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بيمارى هيسترى است (كه اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده ديده مىشود)، و در جوامع به ظاهر متمدن و پيشرفته و حتى در بين افراد هوشمند هم به ميزانى قابل توجه ديده مىشود.
در مورد ريشه و سبب اين بيمارى مطالب بسيارى ذكر شده كه اهم آنها عبارت اند از وراثت، شخصيت زير ساز يا الحاقى، وضع هوشى، عوامل اجتماعى، عوامل خانوادگى، عوامل اتفاقى، رقابتها، منعها و... كه در اينجا به مواردى از آن اشاره مى كنيم.
تحقيقات برخى از صاحبنظران نشان داده است كه حدود چهل درصد وسواسي ها، اين بيمارى را از والدين خود به ارث بردهاند، اگرچه گروهى ديگر از محققان جنبه ارثى بودن آن را محتمل دانسته و قايل شدهاند، انتقال زمينههاى عصبى مى تواند ريشه و عاملى در اين راه باشد.
در اين مورد مباحثى قابل ذكرند كه اهم آنها عبارت اند از:
1- دوران كودكى:اعتقاد گروهى از محققان اين است كه پنجاه درصد وسواسهاى افراد در سنين جوانى و پس از آن از دوران كودكى پايه گذارى شده و تاريخچه زندگى آنها حاكى از دوران كودكى ويژهاى است كه در آن كشمكشها و مقاومتها و سرسختىهاى فوق العاده وجود داشته و كودك در برابر خواسته هاى بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2- شيوه تربيت:در پيدايش و گسترش وسواس، براى شيوه تربيت والدين نقش فوق العادهاى را بايد قايل شد. بررسي ها نشان مى دهد مادران حساس و كمال جو به صورتى ناخودآگاه زمينه را براى وسواسى شدن فرزندان فراهم مى كنند و مخصوصاً والدينى كه رفتار طفل را براساس ضابطه خود به صورت دقيق مى خواهند و انعطاف پذيرى كمترى دارند در اين زمينه مقصرند. تربيت خشك و مقرراتى در پيدايش و گسترش اين بيمارى زياد مؤثر است. نحوه از شير گرفتن كودك به صورت ناگهانى، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و كنترل كودك در رفتار مربوط به نظم و تربيت و دقت او هم در اين امر مؤثر است.
3- تحقير كودك:عدهاى از بيماران وسواسى كسانى هستند كه دائما اين عبارت به گوششان خورده است كه: آدم بى عرضهاى هستى، لياقت ندارى، در خور آدم نيستى، به درد زندگى نمى خورى... و از بابت عدم لياقت خود توسط والدين، مربيان، خواهران، و برادران ارشد سركوفت شنيده و تنبيه شدهاند. اين گونه برخوردها بعداً زمينه را براى ناراحتى عصبى و يا وسواس آنها فراهم كرده است.
4- ناامنىها: پارهاى از تحقيقات نشان دادهاند برخى از آنها كه دوران حيات كودكى آشفتهاى داشته و با ترس و ناامنى همساز بودهاند بعدها به چنين بيمارى دچار شدهاند. آنها در مرحله كودكى وحشت از آن داشته اند كه نكند كار و رفتارشان مورد تأييد والدين و مربيان قرار نگيرد. اينان در دوران كودكى براى راضى كردن مربيان خود مى كوشيدند و سعى داشتهاند كه دقتى افراطى درباره كارهاى خود روا دارند و در همه مسائل، با باريك بينى و موشكافى وارد شوند.
5- منعها: گاهى وسواس فردى بزرگسال نشأت گرفته از منعهاى شديد دوران كودكى و حتى نوجوانى و جوانى است. مته بر خشخاش گذاردن والدين و مربيان، ايرادگيري هاى بسيار، توقعات فوق العاده از زير دستان، اگر چه ممكن است كار را برطبق مذاق خواستاران پديد آورد، معلوم نيست عاقبت خوش و ميمونى داشته باشد.
6- خانواده افراد وسواسى: بررسي ها نشان دادهاند:
- اغلب وسواسى ها والدين لجوج داشته اند كه در وظيفه خواهى از فرزندان، سماجت بسيار نشان مى دادهاند.
- ايرادگير و عيب جو بودهاند؛ اگر مختصر لغزشى از فرزندان خود مى ديدند، آن را به رخ فرزندان مى كشيدند.
- خسيس و ممسك بودهاند به طورى كه كودك براى دستيابى به هدفى ناگزير به اصرار بوده است و بالاخره افرادى كم گذشت، طعنه زن، و ملامتگر بودهاند و كودك سعى مى كرده خود را در حضور آنها دائماً جمع و جور كند تا سرزنش نشود.
براى درمان مى توان از راه و رسم ها و وسايل و ابزارى استفاده كرد كه يكى از آنها تغيير محيطى است كه بيمار در آن زندگى مىكند.
1- تغيير آب و هوا: دور ساختن بيمار از محيط خانواده، و اقامت او در يك آسايشگاه و واداشتن او به زندگى در يك منطقه خوش آب و هوا براى تخفيف اضطراب و درمان بيمار اثرى آرامش بخش دارد و اين امرى است كه اولياى بيمار مى توانند به آن اقدام كنند.
2- تغيير شرايط زندگى:از شيوههاى درمان اين است كه زندگى بيمار را به محيطى ديگر بكشانيم و وضع او را تغيير دهيم. او را بايد به محيطى كشاند كه در آن مسئله حيات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بناى اصلى شخصيت او از دستبردها دور و در امان باشد. بررسي هاى تجربى نشان مى دهند كه در مواردى با تغيير شرايط زندگى و حتى تغيير خانه و محل كار و زندگى، بهبود كامل حاصل مىشود.
3- ايجاد اشتغال و سرگرمى: تطهيرهاى مكرر و دوبارهكارىها بدان خاطر است كه بيمار وقت و فرصت كافى براى انجام آن در خود احساس مى كند و وقت و زمانى فراخ در اختيار دارد. بدين سبب ضرورى است در حدود امكان سرگرمى او زيادتر گردد تا وقت اضافى نداشته باشد. اشتغالات يكى پس از ديگرى او را وادار خواهد كرد كه نسبتبه برخى از امور بىاعتماد گردد، از جمله وسواس.
4- زندگى در جمع:فرد وسواسى را بايد از گوشه گيرى و تنهايى بيرون كشيد. زندگى در ميان جمع خود مىتواند عاملى و سببى براى رفع اين حالت باشد. ترتيب دادن مسافرت هاى دسته جمعى كه در آن همه افراد ناگزير شوند شيوه واحدى را در زندگى پذيرا شوند، در تخفيف و حتى درمان اين بيمارى مخصوصاً در افرا كمرو مؤثر است.
5- شيوههاى اخلاقى: رودربايستىها و ملاحظات فيمابين كه هر انسانى به نحوى با آن مواجه است تا حدود زيادى سبب تخفيف اين بيمارى مى شود. طرح سؤالات انتقادى توأم با لطف و شيرينى، به ويژه از سوى كسانى كه محبوب و مورد علاقه بيمارند در امر سازندگى بيمار بسيار مؤثر است و مى تواند موجب پيدايش تخفيف هايى در اين رابطه شوند و البته بايد سعى بر اين باشد كه «انتقاد» به «ملامت» منجر نشود و روح بيمار را نيازارد. احياى غرور بيمار در مواردى بسيار سبب درمان و نجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خوارى ناشى از پذيرش رفتارهاى ناموزون وسواسى است و به بيمار قدرت مى دهد. بايد گاهى غرور فرد را با انتقادى ملايم زير سؤال برد و با كنايه به او تفهيم كرد كه عُرضه اداره و نجات خويش را ندارد تا او بر سر غرور آيد و خود را بسازد. بايد به او القا كرد كه مى تواند خود را از اين وضع نجات دهد. همچنين بايد به بيمار اجازه داد كه درباره افكار خود اگر چه بى معنى است صحبت كند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6- تنگ كردن وقت: بيش از اين هم گفته ايم كه گاهى تن دادن به ترديدها ناشى از اين است كه بيمار خود را در فراخى وقت و فرصت ببيند و براى درمان ضرورى است كه در مواردى وقت را بر فرد وسواسى تنگ كنند. در چنين مواردى لازم است با استفاده از فنون و شيوههايى او را به كارى مشغول داريد و به امر و وظيفه اى وادار نماييد تا حدى كه وقتش تنگ گردد و ناگزير شود با سر هم كردن عمل و وظيفه كار و برنامه خود را اگرچه نادرست است سريعاً انجام دهد. تكرار و مداومت در چنين برنامه اى در مواردى مىتواند به صورت جدى در درمان مؤثر باشد.
7- زير پا گذاردن موضوع وسواس: در مواردى براى درمان بيمار چارهاى نداريم جز اين كه به او القا كنيم به قول معروف به سيم آخر بزند، حتى با پيراهنى كه او آن را نجس مى داند و يا با دست و بدنى كه او تطهير نكرده مى شمارد و به نماز بايستد و وظيفه اش را انجام دهد. به عبارت ديگر بيمار را واداريم تا همان كارى را كه از آن مى ترسد انجام دهد. تنها در چنين صورتي است كه در مى يابد هيچ واقعه اى اتفاق نمى افتد.
الف) روان پزشكى: اگر رفتار و يا عمل وسواسى شديد شود نياز به متخصص روانى و درمانگرى است كه در اين زمينه اقدام كند. كسى كه تعليمات تخصصى و تحصيلى اش در روان پزشكى او به او اجازه مى دهد كه براى شناخت ريشه بيمارى و درمان بيمار اقدام نمايد. علاوه بر اينكه در زمينه ريشهيابىها كار و تلاش كرده و دائما در رابطه با خود هم اقداماتى بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتى هم در رابطه با شناخت خويش گام برداشته است. اينان اجازه دارند كه در موارد لازم نسخه بنويسند و يا داروهايى تجويز كنند و يا شيوههاى ديگرى را که براى درمان لازم مى بينند به كار گيرند.
گاهى لازم است كه بيماران را در مؤسسات روان پزشكى يا در بيمارستانها به طرق روانكاوى و رواندرمانى درمان نمايند و در موارد ضرور بايد آنها را بسترى نمود. درمان بيمارى براى برخى از افراد بسيار ساده و آسان و براى برخى ديگر بسيار سخت است؛ به ويژه كه شرايط اقتصادى و اجتماعى بيمار هم در اين امر مؤثر است.
ب) روان درمانى: اين هم نوعى درمان است كه توسط روانكاو يا روان شناس صورت مى گيرد و آن يك همكارى آزاد بين بيمار و درمان كننده مبتنى بر اعمال متقابل است كه براساس روابطى نسبتاً طولانى و طبق هدف و برنامه ريزى مشخصى به پيش مى رود. درمان اختلال به صورت مكالمه و صحبت و يا هر شيوه مفيدى كه قادر به اصلاح زندگى روانى فرد باشد انجام مى گيرد. در اين درمان گاهى هم ممكن است از دارو استفاده شود. البته اصل بر اين است كه براساس شيوه مصاحبه و گفتگو زمينه براى يك تحول درونى فراهم شود.
اصولى در روان درمانى: در روان درمانى افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام كه به اين جنبهها توجه نشود امكان اصلاح و درمان نخواهد بود:
الف - اصلاح محيط: و غرض محيط زندگى بيمار، توجه به امنيت آن، بررسى اصول حاكم بر جنبه هاى محبتى و انضباطى، نوع روابط و معاشرت ها، فعاليت هاى تفريحى، گردش ها، تلاش هاى جمعى، مشاركت ها در امور،... است.
ب - ارتباط خوب و مناسب:در روان درمانى آنچه مهم است، داشتن و يا ايجاد روابط خوب و مناسب همدردى و همراهى، كمك كردن، دادن اعتبار و رعايت احترام، وانمود كردن حق به جانبى براى بيمار، تقويت قدرت استدلال، بيان خوب، خوددارى از سرزنش و... است.
ج - روانكاوى و روان درمانى: كه در آن تلاشى براى ريشه يابى، ايجاد زمينه براى دفاع خود بيمار از وضع و حالات خود، گشودن عقدهها، توجه دادن بيمار به ريشه و منشاء اختلال خود، القائات لازم و... است.
دکتر علي زاده - منبع سایت تبیان