باید زنده بمانیم
هنوز هم باران هست.
راه، رویا ، روشنایی هست.
شب فقط استعاره است
شب هرگز دشمن کسی نبوده است.
ما در ستایش ِ زنده ماندن به شادمانی رسیده ایم...
امتحان کن!
شعر...خوب است ، امید است ، رضایت است ، آزادی است.
من برایت از شعر می نویسم، شعر می نویسم!
از شفا می نویسم، شفا می نویسم!
تکلیف ما رعایتِ رویاهاست.....
زندگی در شفا ادامه دارد ، عشق ادامه دارد ، امید ادامه دارد....
من هم یکی از میانِ شما، یکی از شما، از همین بسیاران ِ بی دریغم....
بسیارانی در من زیسته و من در بسیارانی زندگی کرده ام!
ما باید زنده بمانیم....
شعر...خوب است
باران خوب است
بوسه خوب است
بوسیدن ِ بی پایان ِ در تو شدن
با تو شدن
از تو شدن.
کشفِ حلول
کلمه
خوشی
آرامش
آغوش ِ آدمی....
خورشیدهای بیشماری در چشمهای ما مخفی مانده اند
ما طلوع خواهیم کرد.
صبح نزدِ من است
من نزدِ تواَم
تو نزدِ زندگی...
ما نباید بمیریم ، رویاها بی مادر می شوند
عشق...خوب است.
من آنروز آمدم شما را به ادامه ی روشنِ راه دعوت کردم
گفتم عشق خوب است...
و شعر اجازه نمی دهد اندوهِ دیگران را تحمل کنیم
شعر اجازه نمی دهد بی تفاوت از کنار تاریکی ها بگذریم.
من به فهم ِ فانوس ایمان دارم.
قرار بود من همراهِ بودا زاده شوم
اما مادرانِ مقرب یادشان رفت اسم ساده ی مرا در دفترِ رسولان بنویسند..
قرار بود باران باشم
درخت انار
آب
بوته ی گلِ سرخ....
اما شاعران کهن به سرزمین هیلانیا اشاره کردند.
هنوز نوبتِ میلادِ من نرسیده بود.
من گفتم امید خوب است
و اعتماد،
و علاقه ی بی سوال
و داناییِ بی دلیل
سرشار شدن از شادمانی
رفتن به خوابِ رویا
و رسیدن به رضایتِ روشنایی
تا طلوع ، کاملِ پرنده....
انسان...مبارک است
انسان خیلی مبارک است.
او میداند بریدن، تمرینِ خاستن است...
او که به زانو در نمی آید ، خردمند خواهد زیست...
انسان خوب است
من خوبیها را می بوسم
لمسِ انسان را بو می کنم
عزیز است عطر آدمی...
ما نباید بمیریم ، رویاها بی مادر می شوند...
ما باید زنده بمانیم.
ما هرگز از عیشِ آب و عادتِ فانوس فراموش نمی شویم.
ما حتی به وقتِ وداع ، با شادمانی از این کالبد کهن جدا خواهیم شد.
ما ادامه ی روشنِ راهیم.
شعر...خوب است
بوسه...خوب است
باران...خوب است
لذت خوب است.
شعر...خواهرِ من است.
من نخستین کاشفِ بوسه ام.
من باران را دیده ام.
من لذتِ تنفسِ گیاه را شنیده ام.
انسان ِ من
انسان ِ شفا
فرستاده
نور
اردیبهشت
کلمه، کلمه ی من.
من ِکلمه می گوید: از پیدا شدن در خوابِ جانور پرهیز کن تا شنیده شوی.
شعر...خوب است.
شعر...آدمی را از درد به دوا دعوت می کند
از درد به نجات
از درد به آرامش
به آهستگی
به انگیزه...
ما راهی نداریم جز به یاد آوردن ِ رنگ ها
عطر ها
علاقه ها
آوازها
رویاها...
زندگی... خوب است
و بلوغ
و بخشیدن...
زنهار ای عزیز ، نوشتن دنیا دست آدمی را می گیرد
وحشت را از واژه ها می گیرد...
و انسان به خانه ی خود بازخواهد گشت.
او سفیر صبح های بارانی است.
او فرستاده ی شفا نویس ِ اردیبهشت است.
او شاعر است.
او میگوید:
شعر بخوانید ، شفا خواهید یافت.
شعر بخوانید ، درها گشوده خواهد شد
او می گوید:
ما نباید بمیریم ، رویاها بی مادر می شوند...
از تاریکی نترسید
تاریکی...اشاره است
تاریکی ترس ندارد.
تاریکی استعاره است.
خوابهای ما خرّم از گندم است
دستهای ما بوی ِ نان می دهند.
به خود اعتماد کنید
از نو زاده خواهید شد.
شعر... فرصتِ تکثیر ِ فهمیدن است.
نگاه کنید
صدای روح می آید از واژه
واژه می داند ، انسان امانتِ آرامش است.
تماشا کنید ، ما به زندگی برمی گردیم.
پایداری در پرده های شعر ، ما را به شفا خواهد رساند.
شعر بخوانید
باران خواهد آمد
تشنگی تمام خواهد شد.
شعر دعای ِ دانایی ِ آدمیست...
امتحان کنید
در شعر زیستن ، تخیل ِ انسان را معطر میکند...
انسان پیروز است
انسان ِ صلح
انسان ِامید
انسان ِ عشق...
به شادمانی رسیدن ، به رضایت
به رویای ِ مشترک رسیدن ، دیدن ، بزرگ شدن...
دیگر هیچ دیگری در این دیگران نیست.
دیگران...تکثیر بی پایان ِ تواَند
تو...در آینه های روشن ِ بلوغ
در ترانه های ِ آرام ِ تماشا.
تو، نه پیامبرِ دیگرانی ، نه پیروِ دیگران.
حضور...حضور ِ شعر ، حضور شفا...!
شعر...شفاست،
شعر فرصت ِ شفاست.
بیاد آر:
انسان پیروز است
انسان فرستاده است
فرستاده شفا نویس ِ اردیبهشت است.
پس ما نمی میریم....
ما نباید بمیریم....
راه ، راه ، راهِ روشن ِ رویاها.........!