داستان عبرت انگيز يك گلابي
یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه میافته توی یه دستانداز،
یكی از گلابیها میافته وسط جاده، بر میگرده به كامیون نگاه میكنه و میگه:
یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه میافته توی یه دستانداز،
یكی از گلابیها میافته وسط جاده، بر میگرده به كامیون نگاه میكنه و میگه:
گلابیها، گلابیها!
گلابیها میگن: گلابی، گلابی!
كامیون دورتر می شه،
صداشون ضعیفتر می شه.
گلابی میگه: گلابیها، گلابیها!
گلابیها می گن: گلابی، گلابی!
باز كامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابیها، گلابیها!
اما صدای گلابی دیگه به گلابیها نمیرسه!
گلابیها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی،اما چه فایده كه موبایلش توی جاده آنتن نمیداده!
گلابی یه نفر رو پیدا میكنه كه موبایلیش آنتن داشته، زنگ میزنه به راننده و می گه: گوشی رو
بده به گلابیها، وقتی كه گلابیها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابیها، گلابی ها!
گلابی ها می گن: گلابی، گلابی
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
يعني اون پيگيري و اشتیاقت منو كشته ، واقعا" دوست داری باز هم ادامه داشته باشه ؟!؟!؟!؟!؟