در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.
کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در فیسبوک ملاقات کنید.
باز فکر کردم در کجای دنیا می شود این چنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟
چون من تا حدی دنیا دیده هستم، به تجربه می گویم: هیچ کجا...
هنگام برگشتن خانمی با مانتو و روسری و ظاهری مرتب در حال فروختن گل بود.
آنقدر ظاهر باکلاسی داشت که برای خرید گل پنجره را باز کردیم.
شخصیت با وقاری داشت.
وقتی گفتیم به شما نمی آید گل بفروشید، با کلامی تکان دهنده گفت: بی کس هستم، اما ناکس نیستم. زندگی را باید با شرافت گذروند.
کجای دنیا می توان این سطح از فلسفه و حکمت را، در کلام یک گلفروش یافت؟
به خانه که رسیدیم همسرم یادش افتاد چیزهایی را نخریده است. به سوپری نزدیک خانه رفتم و خرید کردم. دست کردم دیدم کیفم همراهم نیست.
گفتم: ببخشید پول نیاوردم، میروم بیاورم و در حالیکه مبلغ کالایی که خریده بودم کم نبود، مغازه دار با اصرار گفت: نه آقا قابل شما رو نداره ببرید و با کلامی جدی و قاطع کالا را به من داد.
تشکر کردم و در راه خانه فکر کردم کجای دنیا چنین اعتمادی به یک غریبه وجود دارد؟
تازه پول را هم که آوردم فروشنده با تعجب گفت: آخه چه عجله ای بود؟
شب در حالیکه پشت لپ تاپم داشتم کار می کردم، یکباره صدای آکاردئون یکی از ترانه های خاطره انگیز را سر داد.
در کوچه نوازنده ای با زیباترین حالت و مهارتی خاص می نواخت.
به دنبال صدا رفتم و پنجره را باز کردم.
یکی آمد و به او نزدیک شد و گفت از طبقه هشتم آمدم پایین فقط بخاطر این ملودی قشنگی که میزنی.
با رضایت پولی به او داد و رفت. حساب کردم دیدم پولی که در این کوچه گرفت را اگر در ده کوچه گرفته باشد، درآمد ماهانه خوبی دارد.
در کجای دنیا کسی می تواند در کوچه ای سرودی را سر دهد؟ من جایی ندیده ام.
می توان همه رخدادهای بالا را منفی دید.
چرا باید خانمی با وقار گل بفروشد؟
چرا فردی که به کامپیوتر وارد است باید بالای کوه املت درست کند؟
چرا باید نوازنده ای ماهر در کوچه بنوازد؟ و از این دست نگاههای منفی که خیلی ها دارند.
اما هیچ راه حلی هم ندارند که مثلا این مرد اگر در کوچه ننوازد، چه مشکلی حل خواهد شد؟
و آیا نگاههای منفی ما کمکی به حل مشکلات دنیا می کند؟
من هر چه را دیدم مثبت میدیدم.
بعضی از ما چیزهایی را برای خودمان ذهنی کرده ایم در حالیکه در عمل وجود ندارند.
و آنچه را نیز که وجود دارد، چشم ما نمی بیند و ذهن ما درک نمی کند.
مثلا آدم ها را به دو گروه "باکلاس" و" بی کلاس" تقسیم کرده ایم!
ماکسیما، پرادو و بنز با کلاس، و پیکان و پراید بی کلاسند.
حالا در جاده گیر کنید، به هر دلیل، چه تمام شدن بنزین، چه خرابی ماشین.
امتحان کنید حتی یک ماکسیما و پرادو و بنز بخاطر کمک به شما توقف نمی کند و اگر کسی به کمکتان بیاید یا پیکان دارد یا پراید یا وانت... کدام با کلاس ترند؟
می توانید به رخدادهای یکروز عادی از زندگی فکر کنید، در آن تلخ و شیرین بسیار وجود دارد.