گفتوگـــو با ترانه علیدوستی به بهانه پذیرایی ساده اتفاق افتاد، فیلمی که توانست انتظار مخاطبان را برآورده کند. اما فرصتی بود که درباره خیلی مسائل دیگر صحبت کرد.
نسل زنان جوان سینمای ایران با نسلهای قبلتر متفاوتند. شاید به خاطر ساختار جدید دنیا که ارتباط با اطراف را آسانتر کرده است. او امسال دو فیلمش دم در جشنواره مانده بود که یکی سرانجام با کش و قوس فراوان به جشنواره راه پیدا کرد.
او تجربه حضور در فیلم «بهرام توکلی» را متفاوت میداند و آن را به یک خوابگردی جالب شبیه میکند. برای همین فیلم نیز کاندیدای سیمرغ شد. درباره «ترانه علیدوستی» می گویند کسی است که کمترین اشتباه را در انتخابهایش دارد. با ترانه علیدوستی که مدام خودش را قضاوت میکند و به کارهایش گیر میدهد به گفتوگو نشستیم.
ترانه علیدوستی انگار قرار نیست فقط در قالب بازیگر فیلمها باقی بماند، خودش تاکید میکند که دوست دارد در فیلمها نقشی تاثیرگذارتر داشته باشد، این سوال را میتوان پرسید که چرا به سمت کارگردان شدن نمیرود؟
این سوال را خیلی از فیلمسازان هم از من پرسیدهاند، وقتی همکاری میکنیم و میزان مشارکتی که در لحظه، سر صحنه و… میبینند با تعارفاتی مثل اینکه چه هوش خوبی داری، چه فکر بازی داری همراه میشود و این سوال را میپرسند که چرا کارگردانی نمیکنی؟ نمیدانم! شاید یک روز هم این کار را بکنم. اگر الان واقعا هوس یا التزامی احساس نکردم شاید به این دلیل باشد که برای من برخلاف بسیاری از همکارانم هنوز بازیگری یک کار خلاقانه و مولفانه است. به هیچوجه بازیگری را اجرای ایده فرد دیگری نمیبینم.
بازیگری را این طوری نمیبینید یا نمیگذارید این طوری بشود؟
من معمولا سر فیلمی میروم که آنقدر ارتباط برقرار کنم تا بتوانم یکی از سازندگانش باشم. معمولا فیلمهای ناموفقتر من آنهایی هستند که تصمیم گرفتم فقط بازی کنم. آنها فیلمهایی هستند که یا مردم دوست نداشتند یا نقش درنیامده یا به دل خودم نچسبیده است. تقصیری هم نداشتم، فاصله زیادی با جهان داستانی فیلم و فیلمساز داشتم. میفهمم بازیگرانی که فکر دارند و بلندپرواز هستند سراغ فیلمسازی میروند شاید به این خاطر که پتانسیلهای بازیگری را به شکل کامل کشف نکردند و استفاده نمیکنند.
این مسئله را من تجربه کردم، میدانم نقش باید پیشنهاد بشود. من نمیتوانم ایجادش کنم. اما همان نقش فقط چند جمله روی کاغذ است، یک آدرس خشک و خالی است، هیچ چیزی نیست. حتما نویسنده و کارگردان منظوری دارند و نطفه شخصیت روی کاغذ قرار دارد اما بدون بازیگر آن نقش اصلا به وجود نمیآید. بازیگر قدرت بالایی در ساختن شخصیت فیلم دارد. همسو شدن با کارگردان خیلی مهم است تا بتوان شخصیت را در جهت فیلم درآورد؛ اینکه فکر کنید شمای بازیگر هم این فیلم را میسازید.
اما مرز باریکی وجود دارد بین اینکه راهنمایی و نکتهها در جهت فیلم باشد یا دخالت و زیادهخواهی.
همه اعضای فیلم باید با هم موافق باشند، وقتی کسی و فیلمش را بتوانم درک و ارتباط برقرار کنم، آنقدر ایده سر صحنه میبرم که خودشان مرا در این پروسه شریک میکنند، چون نمیترسند که در کار اخلالی پیش بیاید یا از مسیر خارج شود. فکر میکنند حرفی که میزنم در جهت فیلم است نه خودم به عنوان بازیگر. خوشبختانه تا الان که این طور بوده است!
آیا فقط همراهی و نزدیکی با نقش و گروه سبب میشود که امکان تاثیرگذاری بیشتر باشد یا باید ملزومات دیگری هم داشته باشد.
شراکت بازیگر به عنوان فیلمبردار، طراح صحنه و… خیلی خوب است، انرژی گذاشتن بیش از اندازه هم خیلی خوب است. اما شراکت کار سختی است، آنقدر دقت، فکر و علم میخواهد تا بتوان یک پیشنهاد داد. یک روند حسابشدهای باید داشته باشد.
با مرور کارنامه شما به نظر میرسد مجموعه این اتفاقات به قبل از دوران آغاز فیلمبرداری منتقل شده است. یعنی در همان دوران پیشتولید انگار تمام مسائل حل شده است.
خواه ناخواه این اتفاق میافتد. ما در مرحله پیشتولید همراه گروه میشویم. خیلی از بحثها و تبادل نظرها در روزهای دورخوانی مطرح میشود. من دیدهام بازیگران در همان روزها نکتهها را میگویند. جلسات پیشتولید، گاه جلسات طولانی و خستهکنندهای میشود اما داستان سر این است که از پیشتولید نهایت استفاده را بکنم تا بفهمم این فیلم قرار است چه فیلمی شود و چه پتانسیلهایی دارد و چه نکتههایی میشود به آن افزود. راستش معمولا اعتماد را در همان زمانها میخرم که مثلا وقتی در جلسه ۲۳ میگویم بیایید این کار را بکنید پیشنهادم با بیاعتنایی روبهرو نمیشود.
حالا اگر برویم سراغ پذیرایی ساده به نظر میرسد پیشتولیدی طولانی داشتید. اول صحنهها را با گروه تئاتری اجرا کردید و…
نه! پیشتولید نبود. ما یک سال قبل سه، چهار جلسه با بازیگرانی مثل حسن معجونی، لیلی رشیدی، سعید چنگیزیان و… روی ایده مانی حقیقی اتودهایی زدیم. حسن معجونی ایده صحنه میداد و ما بداهه بازی میکردیم. خیلی از دیالوگهایی که آنجا درآمد در فیلم وجود دارد مثلا سکانس ابتدای فیلم صحنهای بود که کاملا در بداههها درآمد. آن موقع من و سعید چنگیزیان به عنوان لیلا و کاوه بازی میکردیم. وقتی فیلم جلسات را میدیدم باورم نمیشد چقدر شبیه بود. بعد ما رفتیم و مانی حقیقی و امیررضا کوهستانی با هم آشنا شدند و فیلمنامه را نوشتند.
ایده اولیه پخش پول بود؟
یک ایده خیلی ابتدایی که زوجی قرار بود پول پخش کنند، یک فیلم ایستگاهی بود. حتما در ذهن مانی حقیقی جزییات زیادتری بود اما چیزی که ما میدانستیم کلی بود.
بعد وقتی دور هم جمع شدید که فیلمنامه آماده شده بود؟
ما دیگر نمیدانستیم قرار است با این ایده چهکاری انجام شود. فیلمنامه که آمد دقیقا همان چیزی است که در فیلم میبینید. از وقتی به هم ملحق شدیم دیگر بازنویسی زیادی انجام نگرفت. از معدود کارهای من است که اینقدر سریع تصویر واضحی از آن به دست آوردم. مجسم میدیدم که شخصیت چطوری است و چه میخواهد. شاید شبیه چند نفر در اطرافم باشد، نمیدانم…
پس فیلمنامه آنقدر کامل بود که سیر تحول و عملکرد را کاملا میدانستید.
به صورت تئوریک قرارمان بر سر چرخشها مشخص بود. وقتی کاوه در خرابه زمین میخورد به نظر میآید خشمش بیشتر و بیشتر شده و لیلا انگار به خودش میآید.
میماند درآوردن نقشها که بعضی لحظهها خیلی خوب بود، مثلا وقتهایی که به هم رودست میزدید یا کم آوردن شخصیت لیلا و چرخشها.
مسلما وقتی در محل قرار میگیرید، در آن کوهستان و در آن فضای خشن فرق میکند. ما تقریبا به ترتیب هم صحنهها را میگرفتیم. همیشه همینطوری است. در پیشتولید چیزی مشخص است، اما هنگام فیلمبرداری همه چیز شکل عینیتری میگیرد.
راضی بودنتان از فیلم هم کاملا مشهود است.
من فیلم «پذیرایی ساده» را خیلی دوست دارم. با وجود سختی اقلیم و شرایطی که برای فیلمبرداری داشتیم. اگر فیلم بیننده را اذیت میکند قطعا بازیگرش را خیلی بیشتر اذیت میکند.
ولی دو شخصیت اصلی در موضع تحقیر کردن دیگران بودند که کمتر اذیت میشدند.
به نظر من در فیلم یک تحقیر دوجانبه اتفاق میافتد. در جامعهای زندگی میکنیم که خواه ناخواه به نظر میرسد قشر ضعیف از هر نظر محقتر هستند، در کنار اینکه باور داریم به آنها ظلم میشود و بیعدالتی وجود دارد. به این بحث کاری نداریم و کاملا پذیرفته است، اما از نظر عرفی و اخلاقی چه چیزی باعث میشود که در یک مسئله اخلاقی به یک فقیر بیشتر از پولدار حق دهیم؟ در حالی که مبنای مقایسه پول نیست. این مسئله خیلی ذهنم را مشغول کرده بود.
خب در باور ما این پذیرفته شده است که پولدار معمولا گناهکار است.
جذابیت داستان برای من این بود که اتفاقا پولدارها هم در جامعه ما خیلی تحقیر میشوند. آنان اقلیتی هستند که به هیچ صورتی حرفشان شنیده نمیشود. هیچ نکتهای درباره زندگیشان برای جامعه مشروعیت ندارد. در یک تنهایی و تحقیر مدام هستند.
شاید بعد از ۸۸ اینگونه به نظر میرسد.
شاید عقده و خشمی که از طرف قشر آگاهتر میآید و این قشر را متهم به نفهمیدن میکند. این عده را بخشی از مردم نمیدانند و آنها را متهم به ندانستن درباره مسائل میکنند. حقیقت این است که اگر عدالت نیست برای هیچکس نیست. ما فکر میکنیم که یکی بیشتر دارد و دیگری کمتر ولی این فقط درمورد پول است، در بسیاری از مناسبات دیگر شکل دیگری به خود میگیرد. به نظرم فیلم دروغگویی نیست، در نوع خودش قابل باور است. با آدمهایی روبهرو هستیم که بدترین کارها را برای بهدست آوردن پول انجام میدهند، جنازه دخترش را میفروشد، برادرش را یا… در نهایت تنها عکسالعمل ما این است که چون قشر ضعیف هستند از آنها میپذیریم. ما این جنایت بزرگ را از آنها میپذیریم ولی نسبت به آن دو نفر موضع داریم.
میپذیریم؟
میگوییم گناه دارند، حس دلسوزی برایشان داریم. میگوییم کسی بود که این بلا را سرشان آورد. در حالی که اگر بحث اخلاق است، بیاییم با عدالت این بحث را انجام دهیم. این همان نکتههایی است که برایم جذاب است و به این خاطر فیلم را بسیار دوست دارم.
چقدر بر سر همین اصول اخلاقی و مسائلی که در فیلم مطرح میشود با کارگردان و نویسنده صحبت میکردید؟
زیاد، اما اختلاف نظر کمی داشتیم. مثلا صحنهای که بیش از همه اذیت میکند، صحنه گورستان است. یادم است صحنه طولانیتری بود، صحبتهای زیادی کردیم و از نظر ساختاری آن را کوتاهتر کردیم. بارها دیالوگها را جابهجا کردیم تا حتما کاوه این دیالوگها را بگوید و جملات با ترتیبی بیاید که استدلال پشت آن از بین نرود. نشود برچسب وحشی و سنگدل را بر گوینده جملات گذاشت. باید آنقدر استدلال پشت این حرفها میبود که مجبور به شنیدن حرفهایش باشیم. برایم خیلی مهم بود که چطور و به چه ترتیبی این حرفهای ناراحتکننده را گفت.
آیا دیالوگها از قبل نوشته شده بود یا سر این جابهجا کردن چیزی به آن اضافه شد؟
دیالوگها را دقیق نوشته بودند، فقط کمی جابهجا شد.
در این صحنه، یک نفر در کمال خونسردی و منطق ویران میشود.
چیزی که متوجه شدم این است که بین اطرافیانم که فیلم را میبینند و دوست دارند، کسانی که بچه دارند بیشتر ناراحت میشوند. خیلی حالشان بد میشود.
یکی از دوستانم چنین گفت: « از این خیلی چندشم شد که حتما من هم داشتم به این فکر میکردم که باید پول را بگیرد یا نه!»
شاید هم آینهای است در قبال خودمان. لحظههای خیلی سختی در خلق این شخصیت داشتید؟
ببینید دوماه در آن کوهستان عجیب بودن، به پیچیدگی قصه افزون میکند. شاید آن خشونت را احساس نکنید و بیشتر زیباییهای طبیعت در فیلم به نظر میرسد. درحالی که ما آنجا خودمان را خیلی بیپناه، کوچک و تحت ظلم طبیعت احساس میکردیم؛ جای ایزولهای که وقتی بهمن آمد، نتوانستیم بیرون برویم. یک جور فضای آخرالزمانی داشت.
یعنی دیگر حاضر نیستید آنجا برگردید؟
چرا در بهار که گل و بوتهها درمیآید.
فیلم با واکنشهای مثبتی در جشنوارههای خارجی روبهرو شد.
اذیت میشدند ولی بهتر از آن چیزی که فکر میکردیم هضم کردند. وقتی برای اکران فیلم به سوییس رفتیم جالب بود که خیلی یکدستتر با فیلم برخورد میکردند. سوییس کشور مرفهی است یعنی کاملا مشخص بود که فیلم را میبینند بدون اینکه خودشان را سوژه تحقیر احساس کنند. خوانشهای مختلفی میکردند، مثلا این میتواند نقدی به جامعه بانکداری ما باشد. به نوعی درونمایه آن را فقط رابطه بین فقیر و پولدار نمیدانستند. لایه زیرینش را درمییافتند که مثلا درباره پیچیده بودن مسئله خیرات است؛ خیراتی که به ظاهر بیچشمداشت است اما در قبالش درخواستهای زیادی وجود دارد. به نظرم آنقدر فیلم درونمایه غنی دارد که هرجایی بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
کدام صحنه از فیلم را خیلی دوست داشتید؟ فکر میکردید آخر بازیگری شما در این فیلم است؟
اتفاقا صحنه خیلی سادهای را میخواهم مثال بزنم. از پیشتولید این را خیلی دوست داشتم. الان هم همینطور. فکر میکنم خیلی خوب اجرا شد. آنجا که درباره چوبهای روی سقف ماشین صحبت میکنیم. اینقدر دوست دارم که خدا میداند. از بازیهایش هم همینطور. طنزش، دیالوگها از اینکه مثل آب روان جاری است خوشم میآید. خیلی خوب این صحنه را فهمیده بودم و معمولا این طوری است که وقتی صحنهای را میفهمید خوب درمیآید.
اگر بخواهید بگویید خیلی اذیت شدم و خیلی انرژی گذاشتم به چه نکتهای اشاره میکنید؟
من معمولا این را خیلی میگویم!
خیلی برای رسیدن به نقشها از خودتان دور میشوید؟
دورترین شخصیت را وقتی با باور اجرا میکنید به شما خیلی نزدیک است ولی واقعا خیلی انرژی میگذارم. مجبورم.
ولی به نظر میرسد بد بازی کردن انرژی زیادتری میگیرد.
آن وقت که نابود میشوم. سختیای که نتیجهای ازش نمیگیرم وحشتناک است.
یک فیلم دارید که از هرنظر وحشتناک است.
«هرچی خدا بخواهد»؛ همه فکر میکنند چقدر هم پول گرفتم، ولی حتی این هم نبود. اصلا نمیدانم چه شد آن اتفاق افتاد. هنوز برایم این سوال هست که چطور قضیه فیلم را اشتباه گرفتم. از خودم اصلا انتظار این کمهوشی را در پذیرفتن آن نداشتم. حتی قبل از اینکه فیلم را ببینم اصلا باورم نمیشد که این قدر بد است.
میگفتم حالا درنیامده است، اتفاقی است که افتاده، گاهی هم آدم میبازد چرا این قدر بد برخورد میکنید. وقتی فیلم را دیدم فقط توانستم بگویم متاسفم. هرکسی این فیلم را به خاطر من دیده معذرت میخواهم. هنوز برایم عجیب است که چطور این اتفاق افتاد. آدم سعی خودش را میکند، یک جاهایی رودست هم میخورد، چارهای هم نیست.
چقدر از جایی که قرار دارید راضی هستید؟ هم ترجمه میکنید، هم تئاتر بازی میکنید و هم بیانیه اعتراضی میدهید.
از جایی که هستم خیلی خوشحالم. احساس رکود نمیکنم. اصلا بازیگری به آدم چنین اجازهای را نمیدهد. سر هرکاری میروم اتفاق جدیدی است. ضمن اینکه بازیگری برای من یک سویههای دیگری هم دارد که بحث اجتماعی است. حالا شاید عدهای بخواهند بگویند تا انتهایش را رفتیم حالا برویم جای دیگر.فرانسه، هالیوود.
حالا به ترتیب همین ترکیه! ولی اینها بلندپروازیهای شخصی آدمهاست که خیلی هم محترم است. برای من یک مقدار شخصیتر هستند. نقشم در جامعهام برایم خیلی مهم است حتی مهمتر از فیلمها و نقشهایم است. فرض کنید من هم رفتم و خیلی از کشورهای دنیا هم منتظر من بودند که البته بعید است! اما اینجا چه میشود؟
دلت برای اینجا میسوزد؟
خیلی! ما اینجا سینمای لاغری داریم. اگر بخواهم بشمرم که امیدم برای انجام کار فرهنگی به چه کسانی است شاید به تعداد انگشتان دو دست هم نباشد. امیدوارم جوانان در این ماراتن وحشتناک بتوانند موفق بشوند و از راه برسند. خیلی عجیب است. من سال دیگر ۳۰ساله میشوم و هنوز نقش دخترهای ۱۸-۱۷ ساله را به من پیشنهاد میکنند. بعد از ما دیگر زیاد ورودی نداشته است. چه حسنی دارد اگر بگذاریم و برویم؟ چه لطفی دارد فضای فرهنگی کشورت را بگذاری بخشکد و بپوسد؟ برای من اصلا لذتبخش نیست. حتی اگر تا ۱۰ سال دیگر هم کیفیت فیلمهای ما بالاتر نرود، دوست دارم بمانم و کمک کنم که کیفیت فیلمها بهتر شود. در عین حال به نوشتن و ترجمه هم خیلی علاقه دارم. رویکردم به آنها هم همین است. چه خوب اگر بتوانم کتاب ترجمه کنم.
یک قدم است.
همیشه خودم را عمله فرهنگ احساس میکنم تا یک هنرمند.
به نظر میرسد سه، چهار نفر از شما که در سالهای پیش وارد سینما شدید شکل دیگری از بازیگری را آوردید. شما، پگاه آهنگرانی، باران کوثری و… هم زبان بلد هستید هم دغدغه حضور در جامعه را دارید.
چه خوب. ما که قبلا همدیگر را نمیشناختیم و هماهنگ هم نبودیم. غیراز خانواده که همه آنها از خانوادههای فرهنگی بودند. نوجوانهای یک دوره خوب هستیم. نوجوانهای دوران اصلاحات هستیم. دفعه اول انتخاب شدن آقای خاتمی، ما حتی رای اولی هم نبودیم. شانس این را داشتیم که سالهای بحرانی زندگیمان را در فضای یک مقدار بهتری پشت سر بگذاریم. وقت کردیم کتاب بخوانیم، زبان بلد باشیم و…
برقرار کردن ارتباط برایتان در جشنوارههای خارجی راحتتر شده است؟
یادگیری زبان کاری ندارد ولی مزایایی که از این توانایی به دست میآورید خیلی بیشتر است؛ اینکه شما دیگر یک شهروند جهانی هستید و باعث میشود به واسطه حرف زدن و تبادل ارتباط حتی به صورت خیلی ابتدایی از بیگانگی فرهنگ دور شوید.
پیشنهادهای حضور در فیلمهای کشورهای دیگر هم به شما شده است؟
پیشنهاد به صورت رسمی نه! اما بارها شده است فیلمسازی و کارگردانی در این زمینه نظرم را پرسیدهاند. هربارهم جوابم این بود که من از پیشرفت کردن خودم بدم نمیآید اما در شرایطی حاضرم در فیلمی بازی کنم که اینجا جایگاهم را - جایگاهی که خدمت کنم- از دست ندهم.
یعنی درواقع برای خودتان وظایف اجتماعی تعریف میکنید؟
وظیفه نیست، ادای دین نیست، رسالت نیست، هیچ کدام از این کلمات قلمبه و سلمبه نیست، کاری است که برای خودم انجام میدهم، با خودخواهی کامل! از اینکه در اجتماع چنین نقشی داشته باشم از خودم خوشم میآید.
اما ندیدم که شما سفیر جایی شوید یا از این فعالیتها انجام دهید.
نه! من عاشق بچهها، حقوق کودک… همه اینها هستم. واقعا اگر کسی بتواند از نظر تبلیغاتی و پروپاگاندا کمک کند همین ما بازیگران هستیم. به عنوان یک فیگور و ژست! ایرادی هم ندارد. اولا برای من اتفاق نیفتاده است و از طرفی لزومی نمیبینم که با تبلیغ کردن برای خودم کاری را انجام دهم. نمیگویم دیگران این کار را انجام میدهند اما بیراههروی هم در آن هست. شاید تاثیر بگذارد ولی لزومی ندارد آنقدر نفع ببریم و آفرین بشنویم. خیلی امیدوار بودم که بشود به شکل دیگری این کار را انجام داد. فکر کنم بیشتر به روحیه خود آدم برمیگردد. کار خیر برای یکسری نیازمند به طور واضح و در ملاءعام من را اذیت میکند.
اما منظورم برخی فعالیتهای اجتماعی – سیاسی است. شما در برنامهای که مثلا رییسجمهور دوران اصلاحات باشد حضور پیدا میکنید، عکس هم میگیرید، از اینکه برچسب هم بخورید نمیترسید.
من یک شهروندم، مثل همه مردم. میفهمم ممکن است تاثیر بگذارم ولی سعی کردم همیشه توضیح دهم که این رای و نظر من است، تا حالا برای کسی به صورت مشخص تبلیغ نکردهام اما همیشه معلوم بوده است که طرف چه کسی هستم. حق هرکسی است که موضع داشته باشد.
مثلا فیلم سیاسی متعلق به یک جریان را بازی میکنید؟
بستگی دارد به عقایدم بخورد یا نه! فقط هم فیلم یا عقیده سیاسی نیست، ممکن است آموزشوپرورش فیلمی بسازد که به عقاید من نخورد و نمیروم. اگر دلم میخواهد یکی از اعضای چیزی باشم که میخواهد در جامعه معرفی شود، حتما انجام میدهم.
خب وقتی به عقیدهتان نزدیکتر باشد، بهتر هم بازی میکنید؟
حتما بازیگر در فیلمی که به آن عقیده دارد بهتر بازی میکند، نه تنها بازیگر، هرکسی. به نقشم چه مثبت چه منفی وقتی اعتقاد دارم حتما بهتر بازی میکنم. از آن طرف هم میفهمم عدهای حاضر میشوند برای پول یا هرچیز دیگر بازی کنند یا عدهای آنقدر خود را حرفهای میدانند که عقایدشان را در کارشان وارد نمیکنند. میروند سرکار اجرا میکنند و فکر نمیکنند خودشان هم باید مانیفستی داشته باشند. هردویشان برای من قابل احترام است و میپذیرم.
این را در هر رسانهای مد نظر دارید؟
ببینید من در تلویزیون بازی نمیکنم، ۱۲ سال هم هست که بازی نمیکنم چون معتقدم یک خیانت فرهنگی است. قبلا هم گفتهام. انتخاب کردهام. حتی سریالهای سطح بالاتر ما نهایتا دستخوش یک جهتگیری بیموردی در پخش میشوند. من کسانی را که در تلویزیون کار میکنند قضاوت نمیکنم، ولی مردم حق دارند قضاوت کنند. ما در این جایگاه قرار داریم که قضاوت شویم.
یعنی بیشتر برایتان آن حرف و اعتقاد در فیلم یا تئاتر مهم است؟
نهایتا با هر حرف و عقیدهای باید فیلم و اثر خوبی باشد تا آن را انتخاب کنم. من از خدایم است که یک فیلم با جهتی که من خوشم میآید ساخته شود تا در آن بازی کنم ولی صرف حرف برایم مهم نیست. من معیارهایم را برای یک حرف عوض نمیکنم. من معیارهایی برای انتخاب نقش دارم، مثل کارگردان و… در یک فیلم سیاسی آنها برایم مهم است.
تا کجا حاضر هستید هزینه اعتقادتان را بدهید؟
تا هرجا! امیدوارم به هیچ قیمتی کاری را برخلاف عقیدهام انجام ندهم.
تا الان هم موفق شدید؟
خدا را شکر تا اینجا موفق شدم. وقتی با ثبات و احترام متقابل پای عقیدهتان میایستید از شما پذیرفته میشود. واقعا سعیام را میکنم که احترامم را نسبت به کسی که با او مخالفم حفظ کنم. خوشبختانه تا الان هروقت روراست و با احترام حرفم را زدهام، شنیده شده است.
در چندسال گذشته به نظر میرسد ماندن در مسیر اعتقاد در سینما سختتر شده است.
من این دودستگی ناگزیر را که به وجود آمده میفهمم، اما قبل از این هم برای من وجود داشت. کارهایی راکه طی این دو، سه سال همه میدانند مخالفم پیش از این هم، انجام نمیدادم. قبلش هم در فیلمی که جهتش را نمیپسندیدم بازی نمیکردم. دیالوگی را نمیگفتم که نظر من نبود.
چقدر این مسیر به خودتان برمیگردد و چقدر به خوششانسیتان در آشنایی با کارگردانان.
به هرحال هرکسی فردیتی دارد که میتواند محکم باشد و پرورشش دهد. در عین حال همه ما محصول زندگیای هستیم که گذراندیم، شانسهایی که آوردیم و آدمهایی که با آنها آشنا شدیم و در زندگیمان آمدند و رفتند. نمیتوانم منکر آن شوم.
اگر بخواهیم گذشته را مرور کنیم، بعد از «من ترانه ۱۵ سال دارم» با تردید کارهای دیگر را انتخاب کردید. خیلی ترسیده بودید؟
خیلی! سنم هم پایین بود، میفهمیدم باید با احتیاط تصمیم بگیرم و در عین حال بینش قطعی هم نداشتم، برای همین حتی به انفعال رسیده بودم. خوشبختانه چیز خاصی را هم از دست ندادم.
با فیلم آقای فرهادی – شهرزیبا- برگشتید؟
من بودم، مدام فیلمنامه میآمد، میخواندم، میرفتم میآمدم، اما آنقدر از فیلم بعدی ترسیده بودم، هربار که نمیشد، نفس راحتی میکشیدم. من و آقای فرهادی هردو فیلم دوممان بود. حتی برایم سخت بود که دوباره مادر یک نوزاد باشم البته فیلمها به هم هیچ ربطی نداشت ولی از همین چیزها هم میترسیدم.
کار با آقای اصغر فرهادی خیلی سخت بود که بعد از «درباره الی…» قطع شد؟
نه! «درباره الی…» خیلی سخت بود. همکاری ما بیشیله پیله بود، سالهای معصومیت بود. همکاریمان همیشه رو غلتک بود. همان قدر که فیلم «درباره الی…» خیلی فیلم خاصی بود، پشت صحنهاش هم خاص بود. فیلم عالی شد، به آن افتخار میکنیم اما نمیتوانیم بگوییم به ما خوش گذشت. دلیل خاصی ندارد که دیگر همکاری نکردیم، شاید بعدا دوباره این کار را انجام دهیم چون دوستان خیلی خوبی هستیم. شاید باید یک نفسی میکشیدیم. این حرفی است که زدهام و واقعا بهش اعتقاد دارم. فیلم «جدایی…» که اسکار گرفت انگار فیلم من بود. آنقدر من به جهان داستانی این آدمها نزدیکم که انگار خودم در فیلم بازی میکردم. درحالی که حتی یکبار هم پشت صحنهاش نرفتم.
کارنامه بازیگری شما چند جای خالی دارد. فرمانآرا، مهرجویی و…
من فیلمسازهای همکارم را خیلی دوست دارم، برایم به خانواده میمانند، اما این دستهبندی را ندارم که فلان اسم، این استاد یا آن استاد، حتما درکارنامهام باشد. آن وقت کارنامهام فقط کلکسیونی از اسمها میشود. اگر این همکاری انجام شود باعث افتخار است، اما کمبودش را احساس نمیکنم، چون فکر میکنم اگر دو آدم در کنارهم جا بگیرند، باهم همکاری میکنند، حتما نشده که بازی نکردند.
به نظر شما هم بزرگترین مشکل سینمای ما فیلمنامه است؟
فیلمنامه یکی از بزرگترین مشکلات ما است اما به نظرم مشکل عدیده سینمای ما سهلانگاری است. این همه آسان گرفتن برایم دردناک است. اتلاف سرمایه و انرژی است.
حالا با این وضعیت دعوای پیشآمده به نظر میرسد انگیزه هم کمتر شده است، انگار همه چیز درحال ازبین رفتن است.
ازبین نمیرود! فکر کنم کشور ما سالهای بحرانیتری هم داشته است، هیچ وقت فرهنگ و هنر نخوابیده و از بین نرفته است، بالاخره از جایی دوباره برگشته است. فرهنگ روند پویا و زندهای است اما ازبین رفتن آن دوراز ذهن است.
تعداد فیلمهای خوبی که ساخته میشود کمتر شده است.
فهرست فیلمهای خوبی که کنجکاویبرانگیز است در همین جشنواره امسال بیشتر از هفت، هشت تا است، اینها محصول کسانی است که در این بحران مشغول کار هستند. من خیلی امیدوارم.
این بحران به نظرتان چقدر بر روند خلاقیت تاثیر میگذارد.
من صبحها لپتاپم را باز میکنم، دانه دانه اسم فیلمهایم را جستوجو میکنم تا ببینم کدامشان توهینآمیز است، چه کسی ناراحت شده یا چه موضوع بدی در آن کشف شده است. یک مقدارهم وضعیت خندهآور است. شاید این روزها که در آنها هستیم کارکردن سخت باشد. مثلا آدم دوست دارد جشنواره برود، فیلمش را معرفی کند، کارنامهاش را مرور کند و بعد هی نمیشود. فکر میکنم شاید اگر چند سال دیگر یک مقدار با فاصله زمانی به این مسائل و دعواها نگاه کنیم، به شکل دیگری آن را ببینیم. شاید همین دعواها زمینهساز تفاهمهای خیلی بزرگتری شود که در آینده نتیجه میگیرد. من واقعا امیدوارم. مثل ضربالمثل جنگ اول به از صلح آخر. فیلمها و کارهای خوب میمانند و حتما دیده میشوند.
اما وقتی به سخنانی شبیه آنچه که درباره زنان سینمای ایران گفته میشود واکنش نشان میدهید و بیتفاوت نمیمانید. ناامید نمیشوید؟
این صحبتها ناامیدم میکند، هرچقدر هم تعداد اینگونه افراد کم باشد و در اقلیت باشند این تبعیض جنسیتی، این خیانتی که به دختران و زنانشان میکنند سم فرهنگی است. این حرفها در زندگی شخصی من هیچ تاثیری ندارد، چون پدرم، برادرم و همسرم من را شکل دیگری قضاوت میکنند، هم ارزشها و هم خطاهایم را، اما مسلما اطرافیان آن آدم یا کسانی که با حرفهای چنین آدمی دختر بزرگ میکنند، جنایت بشری را انجام میدهند.
از این نظر خیلی ناراحت میشوم و همین باعث میشود هرچند وقت یکبار جوابی بدهم. واقعا این حرفها در زندگی من پشیزی ارزش ندارد اما نمیفهمم کجای دنیا این ممکن است که بتوان دستگاهی را روشن کرد و هرچه خواست با چشم بسته اتهام زد
منبع : روزنامه بهار