عکس هنرپیشه ها

عکس هنرپیشه ها

عکس هنرپیشه ها

  • ورود کاربران

  • آمار

    • کل (online):۴۹۹۳
    • اعضا (online):۰
    • میهمان (online):۴۹۹۳
    • بازدید امروز::۷۲۶
    • بازدید دیروز::۷۱۸
    • بازدید کل::۱۸۸۷۱۱۱۱
  • نظرسنجی

  • تبلیغات

سبد خرید

چند لحظه صبر كنيد ...

چند لحظه صبر كنيد ...
اين کالا به سبد خريد شما اضافه شد
اين کالا را قبلا به سبد خريد خود اضافه کرده ايد
کالا مورد نظر از سبد خريد شما حذف شد
{ STORE_ERROR }
حذف شود؟
  • کد رهگیری

29 آذر 1403 |

خوش آمديد!
خوش آمديد!

دسته بندی

  • داستان حضرت هود (به صورت روان)

  • داستان حضرت هود (به صورت روان)
  • تعداد نمایش : ۱۳۹۳
    تاریخ : 19 تير 1392

داستان حضرت هود (به صورت روان)

داستان حضرت هود (به صورت روان)
داستان حضرت هود (به صورت روان)

 یکى از پیامبرانى که نام او در قرآن (ده بار) آمده، و یک سوره به نام او نامیده شده، حضرت هود علیه‏السلام است. سلسله نسب او را چنین ذکر نموده‏اند:

هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سم بن نوح. بنابراین نسب او با هفت واسطه به حضرت نوح علیه‏السلام مى‏رسد.
حضرت نوح علیه‏السلام هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد: بعد از من غیبت طولانى رخ مى‏دهد. در طول این مدت طاغوت‏هایى بر مردم حکومت مى‏کنند و بر آن‏ها ستم مى‏نمایند، سرانجام خداوند آن‏ها را به وسیله قائم بعد از من که نامش هود علیه‏السلام است، نجات مى‏دهد. هود علیه‏السلام رادمردى باوقار، صبور و خویشتن‏دار است.
در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودى خداوند هنگام ظهور هود علیه‏السلام، دشمنان شما را با طوفان شدید به هلاکت مى‏رساند.
بعد از رحلت حضرت نوح علیه‏السلام، مؤمنان و پیروان او همواره در انتظار حضرت هود علیه‏السلام به سر مى‏بردند، تا این که به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان کوبنده و شدید، به هلاکت رسیدند.(121)
از این رو به او هود گفته شد، که از ضلالت قومش هدایت یافته بود و از سوى خدا براى هدایت قوم گمراهش برانگیخته شده بود.
هود علیه‏السلام در قیافه و قامت همشکل حضرت آدم علیه‏السلام بود.سر وصورتى پر مو و چهره‏اى زیبا داشت.(122)
هود علیه‏السلام دومین پیامبرى است که در برابر بت و بت‏پرستى قیام و مبارزه کرد، که اولى آن‏ها حضرت نوح علیه‏السلام بود.(123)
با این توضیح و با الهام از قرآن، نظر شما را با فرازهایى از زندگى حضرت هود علیه‏السلام و قومش که به قوم عاد معروف بودند جلب مى‏کنیم:
قوم سرکش عاد
حدود 700 سال قبل از میلاد حضرت مسیح علیه‏السلام در سرزمین احقاف (بین یمن و عمان، در جنوب عربستان) قومى زندگى مى‏کردند که به آن‏ها قوم عاد مى‏گفتند. زیرا جدشان شخصى به نام عاد بن عوص بود و حضرت هود علیه‏السلام نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جد سوم او به شمار مى‏آمد.(124)
قوم عاد افرادى تنومند، بلندقامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگاورانى برگزیده به حساب مى‏آمدند. از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادى پیشرفته‏تر بودند و شهرهاى آباد، زمین‏هاى خرّم و سرسبز و باغ‏هاى پرطراوت داشتند.(125)
این قوم در ناز و نعمت به سر می‏بردند و همچون شیوه بیشتر سرمایه داران و مرفهین بى درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوءاستفاده مى‏کردند و از طاغوت‏ها و مستکبران عنود و سرکش پیروى مى‏نمودند و در میان انواع خرافات و بت‏پرستى و گناهان غوطه‏ور بودند.
طغیان، بى‏بند و بارى، عیش و نوش و شهوت پرستى، جهل و گمراهى، لجاجت و یکدندگى در سراپاى وجودشان دیده مى‏شد و هرگز حاضر نبودند که از روش خود دست بکشند و در برابر حق تسلیم گردند.(126)
دعوت و مبارزه هود با بت‏پرستى‏
حضرت هود علیه‏السلام در میان قوم، دعوت خود را چنین آغاز کرد:
اى قوم من! خدا را پرستش کنید، چرا که هیچ معبودى براى شما جز خداى یکتا نیست، شما در اعتقادى که به بتها دارید در اشتباهید، و نسبت دروغ به خدا مى‏دهید.
اى قوم من! من از شما پاداشى نمى‏خواهم، پاداش من فقط بر کسى است که مرا آفریده است. آیا نمى‏فهمید؟
اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش کنید، سپس به سوى او باز گردید، تا باران رحمتش را پى در پى بر شما بفرستد، و نیرویى بر نیروى شما بیفزاید، روى از حق نتابید و گناه نکنید.
قوم هود گفتند: اى هود! تو دلیلى براى ما نیاورده‏اى و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم کرد، و ما اصلا به تو ایمان نمى‏آوریم، ما فقط درباره تو مى‏گوییم؛ بعضى از خدایان ما به تو زیان رسانده و عقلت را ربوده‏اند.
هود گفت: من خدا را به گواهى مى‏طلبم، شما نیز گواه باشید که من از آن چه شریک خدا قرار دهید بیزارم.
من در برابر شما هستم، هر چه مى‏خواهید در مورد من نقشه بکشید و مرا تهدید کنید، ولى از دست شما کارى ساخته نیست، من بر الله که پروردگار من و شما است توکل کرده‏ام، هیچ جنبنده‏اى نیست، مگر این که او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‏اى بر اساس عدالت چرا که پروردگار من بر راه راست است. من رسالتى را که مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روى بگردانید، پروردگارم گروه دیگرى را جانشین شما میکند، و شما کمترین ضررى به او نمیرسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است. (127)
جوهره دعوت هود علیه‏السلام‏
خداوند در آیه 123 و 124 سوره هود مى‏فرماید: قوم عاد، رسولان خدا را تکذیب کردند، هنگامى که برادرشان هود علیه‏السلام آن‏ها را به تقوى و دورى از گناه فرا خواند. آن گاه شیوه دعوت هود علیه‏السلام را چنین بیان مى‏کند:
آیا تقوا را پیشه خود نمى‏کنید؟ به سوى خدا بیایید، من براى شما فرستاده امینى هستم، از نافرمانى خدا بپرهیزید و از من اطاعت کنید، من هیچ اجر و پاداشى در برابر این دعوت از شما نمى‏طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است.
آیا شما بر هر مکان بلندى، نشانه‏اى از روى هوى و هوس مى‏سازید؟ تا خودنمایى و تفاخر کنید، شما قصرها و قلعه‏هاى زیبا بنابراین مى‏کنید، و آن چنان به این بناها دل بسته‏اید که گویى جاودانه در دنیا خواهید ماند، هنگامى که کسى را مجازات مى‏کنید، همچون جباران کیفر مى‏دهید. پرهیزکار شوید، از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، خداوندى که با نعمت هایش شما را یارى نموده ذو شما را به چهارپایان و نیز پسران نیرومند امداد فرموده، و باغ‏ها و چشمه‏ها را در اختیار شما نهاده است، اگر کفران نعمت کنید، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم که شما را فرا گیرد.(128)
عکس العمل لجوجانه قوم عاد در برابر هود علیه‏السلام‏
قوم هود علیه‏السلام در برابر اندرزهاى پر مهر حضرت هود علیه‏السلام به جاى این که پاسخ مثبت بدهند، به لجاجت و سرکشى پرداختند، با صراحت او را تکذیب کردند، و گفتند:
براى ما تفاوت نمى‏کند، چه ما را اندرز بدهى یا ندهى. خود را بیهوده خسته نکن، روش ما همان روش پیشینیان است و از آن دست نمى‏کشیم، و این تهدیدهاى تو، دروغ است و ما هرگز مجازات نمى‏شویم.(129)
نیز به یهود گفتند: آیا آمده‏اى که ما را (با دروغ‏هایت) از معبودهایمان باز گردانى؟ اگر راست مى‏گویى عذابى را که به ما وعده داده‏اى بیاور.(130)
حضرت هود علیه‏السلام آن چه توانست قوم خود را پند و اندرز داد، و شب و روز به دعوت آن‏ها به سوى حق پرداخت، و راه روشن نجات را به آن‏ها نشان داد، و با اصرار و تکرار، آن‏ها را از انحراف و گمراهى برحذر مى‏داشت، ولى تنها اندکى از آن قوم، به هود علیه‏السلام ایمان آوردند، و اکثریت قاطع مردم، رو در روى هود علیه‏السلام قرار گرفتند و نسبت دروغگویى، جنون و ابلهى به هود علیه‏السلام دادند و بر کفر و عناد خود افزودند.(131)
قرآن گوشه‏اى از داستان گفتگوى هود علیه‏السلام با قومش را چنین بیان مى‏کند:
هود: اى قوم من! تنها خدا را بپرستید، جز او معبودى براى شما نیست، آیا پرهیزگارى پیشه نمى‏کنید؟
بزرگان قوم: ما تو را در مقام نادانى و سبک مغزى مى‏نگریم، ما به طور قطع تو را دروغگو مى‏دانیم.
هود: اى قوم من! هیچ گونه ابلهى و سفاهت در من نیست، بلکه من فرستاده‏اى از سوى خدا به سوى شما هستم، پیامهاى خدا را به گوش شما مى‏رسانم و خیرخواه امین براى شما هستم.
آیا تعجّب نمى‏کنید که دستور آگاهى‏بخش خداوند توسط مردى از میان شما به شما برسد، و او شما را از مجازات الهى بترساند؟
بزرگان قوم: آیا به سراغ ما آمده‏اى که تنها خداى یگانه را بپرستیم، ولى آنچه را که پدرانمان مى‏پرستند، رها سازیم، اگر راست مى‏گوئى آنچه را که از عذاب به ما وعده مى‏دهى، بیاور.
هود: پلیدى و غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است، آیا با من در مورد نامهایى که شما و پدرانتان بر بتها نهاده‏اید، ستیز مى‏کنید؟ در حالى که خداوند هیچ دلیلى درباره آن نازل نکرده است؟ پس شما منتظر (شکست من) باشید، و من نیز در انتظار عذاب شما خواهم بود.(132)
عذاب شدید و هلاکت سخت قوم عاد
به عذاب سختى که خداوند بر قوم عاد فرستاد و آن‏ها را به هلاکت رسانید، در آیات متعدد قرآن اشاره شده است‏(133) که از همه آن‏ها چنین مى‏آید که عذاب آنها بسیار سخت و وحشتناک بوده است.
در سوره حاقه آیه 6 به بعد چنین آمده است:
خداوند تندبادى طغیانگر و سرد و پرصدا را هفت شب و هشت روز پى در پى و بنیانکن بر قوم عاد مسلّط کرد، آن قوم یاغى همچون تنه‏هاى پوسیده و نخل‏هاى تو خالى در میان آن تندباد کوبنده بر زمین افتادند و به هلاک رسیدند، و همه آن‏ها نابود شدند.
سرزمین قوم عاد، بسیار پردرخت و خرم و حاصلخیز بود، وقتى که از دعوت حضرت هود علیه‏السلام سرپیچى کردند، خداوند باران رحمتش را به مدت هفت سال از آن‏ها بازداشت. خشکسالى و قحطى، همه جا را فرا گرفت. هوا خشک و گرم و خفه کننده شده بود.
حضرت هود علیه‏السلام به آن‏ها فرمود: توبه و استغفار کنید، تا خداوند باران رحمتش را به سوى شما بفرستد. ولى آن‏ها بر عناد و سرکشى خود افزودند و دعوت آن حضرت را به مسخره گرفتند. خداوند به هود علیه‏السلام وحى کرد که فلان وقت عذاب دردناکى به صورت باد تند و کوبنده بر آنها مى‏فرستم.
آن وقت فرا رسید، وقتى ملت گنهکار عاد به آسمان نگریستند ابرى را دیدند که به سوى سرزمین آن‏ها حرکت مى‏کند، تصور کردند که ابر نشانه باران است، از این رو شادمان شدند، و گفتند: این ابرى است بارانزا که به سوى دره‏ها و آبگیرهایمان رو مى‏آورد. به استقبال آن شتافتند، و در کنار دره‏ها و سیل گیرها آمدند تا منظره نزول باران پربرکت را بنگرند و روحى تازه کنند.
ولى به زودى به آن‏ها گفته شد: این ابر باران‏زا نیست، این همان عذاب وحشتناکى است که براى آمدنش شتاب مى‏کردید، این تندباد شدیدى است که حامل عذاب دردناکى خواهد بود.
طولى نکشید که آن باد تند و ویرانگر فرا رسید، و اموال و چهارپایان و خود آن‏ها را نابود کرد.(134)
نخستین بار که متوجه ابر سیاه پر گرد و غبار شدند، وقتى بود که آن باد به سرزمین آن‏ها رسید و چهارپایان و چوپانان آن‏ها را که در اطراف بودند، از زمین برداشت و به هوا برد، خیمه‏ها را از جا مى‏کند و چنان بالا مى‏برد که آن‏ها به صورت ملخى دیده مى‏شدند، هنگامى که آن صحنه وحشتبار را دیدند، فرار کردند و به خانه‏هاى خود پناه بردند و درها را به روى خود بستند، ولى باد آن چنان تند بود که درها را از جا مى‏کند، و آن‏ها را بر زمین مى‏کوبید و با خود مى‏برد و پیکرهاى بى جان آن‏ها را زیر خروارها شن، پنهان مى‏ساخت(135)
آرى آن‏ها آن چنان در چنبره عذاب الهى قرار گرفتند که به فرموده قرآن‏
ما تَذَرُ مِن شى‏ء َاتَت عَلَیهِ الّا جَعَلتهُ کالرّمیمِ؛
آن تندباد از هر چیز که مى‏گذشت، آن را رها نمى‏کرد، تا این که آن را همچون استخوان‏هاى پوسیده مى‏نمود.(136)
نجات هود علیه‏السلام و مؤمنان‏
چنان که در قرآن، آیه 58 سوره هود آمده، خداوند مى‏فرماید: و هنگامى که فرمان عذاب ما فرا رسید، هود و کسانى را که به او ایمان آورده بودند، به رحمت خود نجات دادیم، و آن‏ها را از عذاب شدید رهایى بخشیدیم.
مطابق پاره‏اى از روایات، هود و اطرافیانش، بعد از هلاکت قوم، به سرزمین حضرموت کوچ نموده، و تا آخر در آن جا زیستند.
مولانا در کتاب مثنوى، ماجراى نجات هود و ایمان آورندگان را در اشعار خود ترسیم نموده که خلاصه شرح آن چنین است:
هنگامى که طوفان شدید و تندباد سرکش (هفت شب و هفت روز) بر قوم عاد فرود آمد، به هر کس که مى‏رسید، او را مى‏کوبید و به هلاکت مى‏رسانید، حضرت هود علیه‏السلام در همان روز اول عذاب، به دور خود و افرادى که به او ایمان آورده بودند، خط دایره‏اى کشید و به آن‏ها فرمود:
هشت روز در میان این دایره بمانید، و اعضاى متلاشى شده تبهکاران را در بیرون از دایره تماشا کنید.
طوفان سرکش به آنان که در داخل دایره بودند، کوچکترین آسیبى نرساند، بلکه همان طوفان نسیم روح افزایى براى آن‏ها بود، ولى جسدهاى کافران در هوا، گاهى با سنگ برخورد مى‏کرد، و گاهى طوفان آن چنان بدن آنها را به یکدیگر مى‏زد که استخوانهایشان مانند دانه‏هاى خشخاش ریز ریز، بر زمین مى‏ریخت:
بر هوا بردى فکندى بر حجر

تا دریدى لحم و عظم از هم دگر
یک گره را بر هوا درهم زدى

تا چو خشخاش استخوان ریزان شدی
هود گرد مؤمنان خط مى‏کشید

نرم مى‏شد باد کآنجا مى‏رسید
هر که بیرون بود از آن خط جمله را

پاره پاره مى‏شکست اندر هوا
همچنین باد آجل با عارفان

نرم و خوش همچون نسیم بوستان‏(137)
بهشت شداد و هلاکت او قبل از دیدار بهشت خود
بعضى در ذیل آیات 6 تا 8 سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاکت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل کرده‏اند. در این آیات چنین مى‏خوانیم:
اَلَم تَرَ کیفَ فعَلَ رَبُّکَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم یُخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛
آیا ندیدى پروردگارت با قوم عاد چه کرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى که مانندش در شهرها آفریده نشده.
روایت شده: عاد که حضرت هود علیه‏السلام مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام شداد و شدید داشت، عاد از دنیا رفت، شداد و شدید با قلدرى جمعى را به دور خود جمع کردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، شدید از دنیا رفت، و شداد تنها شاه بى رقیب کشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هود علیه‏السلام او را به خداپرستى دعوت کرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آیى، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود علیه‏السلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصیف نمود. شداد گفت: این که چیزى نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، کبر و غرور او را از پیروى هود علیه‏السلام بازداشت‏].
او تصمیم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام کند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یک از آن قهرمانان هزار نفر کارگر را سرپرستى مى‏کردند و آن‏ها را به کار مجبور مى‏ساختند.
شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت که هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آن‏ها آن چه داشتند فرستادند.
آن قهرمانان مدت طولانى به بهشت‏سازى مشغول شدند، تا این که از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محکمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شکوه بنابراین نهادند، سپس به شداد گزارش دادند که با وزیران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد.
شداد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلى به سوى آن شهر (که در جزیرة العرب، بین یمن وحجاز قرار داشت) حرکت کردند، هنوز یک شبانه روز وقت مى‏خواست که به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه‏اى همراه با صداى کوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آن‏ها آمد و همه آن‏ها را به سختى بر زمین کوبید، همه آن‏ها متلاشى شده و به هلاکت رسیدند.(138)
دلسوزى عزرائیل براى دو نفرى که یک نفرش شداد بود
روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد، پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم از او پرسید: اى برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان‏ها هستى، آیا در هنگام جان کندن آن‏ها دلت براى کسى رحم آمد؟
عزرائیل گفت: در این مدت دلم براى دو نفر سوخت:
1 - روزى دریا طوفانى شد و امواج سهمگین دریا یک کشتى را در هم شکست، همه سرنشینان کشتى غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته کشتى شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‏اى افکند، در این میان فرزند پسرى از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض کنم، دلم به حال آن پسر سوخت.
2 - هنگامى که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظیر خود پرداخت، و همه توان و امکانات ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد، و خروارها طلا و گوهرهاى دیگر براى ستون‏ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل شد(139) وقتى که خواست از آن دیدار کند، همین که خواست از اسب پیاده شود و پاى راست از رکاب بر زمین نهاد، هنوز پاى چپش بر رکاب بود که فرمان از سوى خدا آمد که جان او را قبض کنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو که او عمرى را به امید دیدار بهشتى که ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم رسید و گفت اى محمد! خدایت سلام مى‏رساند و می‏فرماید: به عظمت و جلالم سوگند که آن کودک همان شداد بن عاد بود، او را از دریاى بى کران به لطف خود گرفتیم، بى مادر تربیت کردیم و به پادشاهى رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد، و خودبینى و تکبر نمود، و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به کافران مهلت مى‏دهیم ولى آن‏ها را رها نمى‏کنیم، چنان که در قرآن مى‏فرماید:
اءنَّما نُملِى لَهُم لِیَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ؛
ما به آن‏ها مهلت می‏دهیم تنها براى این که بر گناهان خود بیفزایند، و براى آن‏ها عذاب خوارکننده‏اى آماده شده است.()140




منبع : کتاب داستانهای قرآنی نوشته محمد محمدى اشتهاردى
 




حاصل جمع را بنویسید : بعلاوه






*حاصل جمع را بنویسید : بعلاوه



تعداد نمایش : ۱۳۹۳
تاریخ : 19 تير 1392

دسته بندی

برچسب ها



مطالب

گالری

{ DOWNLOAD_DOWNLOAD }

{ NEWS_NEWS }

{ FILM_FILM }

123
Bootstrap Slider

Copyrightes 2014 By RVKP CO. All Rightes Reserved